تو بخاطر بسپار…..
که خزان میرسد از پشت نفسهای عمیق
بعد هر زوزه که از باد به بستان پیچد
و تب ریزش برگ
سخت عذابیست که دیدن دارد
خس خس مبهم دردآلودی
میچکد در تن خاموش انار
یاقوتهای تنگ به هم پیچیده
چهره به خورشید نشان داده
و راز
از پس پرده برافتاده به ناز
مستی خرقه هفتاد من خش خش برگ
زیر تکرار پرشهای پسر بچه شهری پیداست
تو بخاطر بسپار
من که مغمومم و مهجورم و بیتابم و در حسرت باران گیجم ……
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: