میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش.
به خدا میبرم از شهر شما دل شویده و دیوانه خویش.
میبرم تا در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه.
شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه
میبرم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه امید محال
میبرم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال ...
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: