عجب دنیای نامردی !!!

گاهی وقتا بدون اینکه متوجه بشی تا چشم باز میکنی میبینی یه خنجر به قلبت

    نشونده شده و دردش رو  تا ابد باید به یدک بکشی.

    رسم دنیا و زمونه همینه اگر خوبی کنی زجرت میدهند و اگر بدی کنی اجرت !!!

    هستند کسانی که لحظه ای رو برای رسیدن و به دست آوردن مطامع شخصی هدر

    نمیدهند بدون اینکه نیم نگاهی هرچند کوتاه به شخصیت اطرافیان خود داشته باشند

    در یک چشم به هم زدن تمام بودنی ها و شدنی ها

     به دست فراموشی سپرده میشود و اندک اندک محکوم میشوی به بیراهه روی و چه

تلخ است حدیث عادت را بر لبه ی پرتگاه هستی خواندن !

    گاهی وقتی متوجه میشی که عصمت دوستی و مهرورزی در عرصه ی هستی به

    آلودگی کشیده شده و در جواب احساسات پاکی که از خودت نشان دادی محکوم به

    تحمل زهر تلخ تجربه ای ناآزموده هستی و تمام زندگیت را بنا شده بر حبابی میدانی

    زیر لب مرگ را زمزمه میکنی چرا که ادامه ی زندگیت برابر با مرگ تدریجی است ....!

    گاهی وقتی می ایستی و در مقابلت می ایستند و غرور و صداقتت را زیر پا له میکنند

    و نقض انسانیت رو در دایره زندگی نقش میزنند تحمل را از دست میدهی خدا رو صدا میزنی و

    سر سجاده ی سبزت خیلی اروم بهش میگی  کم آوردم!!!

    وقتی صبر و قرارت رو ازت میگیرند و در عوض بی قراری رو مهمون شبای تیره و تارت میکنند

    وقتی دستات ازت همنفس روزای خستگی رو میخوان و اما جوابی نداری که تقدیمشون کنی

    وقتی چشمات توی آیینه باهات قهر میکنن حاضر نمیشن نگاهت کنن وقتی دلگیری وقتی

    جوابی نداری که به قلبت بدی وقتی احساس میکنی خرد شدی و دیگه سهمت از زندگی

    نفسهای عمیق بی اختیاری است که گاهی خودت ازشون میترسی وقتی بهارت رو خزان کردن

    وقتی توی جوونی شکسته شدن کمرت رو حس کردی وقتی دیگه احساسی برات نمانده

    باشه بزرگترین درد اینه که نتونی فراموشش کنی !!!

اینکه هنوز لحظه لحظه ی زندگیت با یاد و نامش سپری بشه و نگران باشی برای تک تک ثانیه هاش!

    اینکه ندونی گناهت چیه ؟؟؟ تاوان کدوم اشتباه توست که اینقدر سنگینه؟؟؟ این که زمزمه های

    دلت چشمات رو زخمی کنه و آسمون قلبت ابر های تیره رو مهمون!

    اینکه قلبت تو دستای سرد کسی فشرده بشه که روزی مرهم زخماش بوده و بیشمار خاطره

ازش به یادگار داری .... !

    اینکه دل پر دردی داشته باشی و همرازی برات باقی نمونده باشه اینکه خدا هم باهات صبوری

    و سکوت کنه اینکه گوشه ی قلبت زیر لب صداش کنه و اما بی جواب بمونه صدای خسته اش....

    پ.ن: اگر میدانستی که چه طعمی دارد خنجر از دست عزیزی خوردن از من خسته نمیپرسیدی

                                            که چرا تنهایی؟؟؟          



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 8 شهريور 1393برچسب:, | 23:3 | نویسنده : شهرام مهدیزاده |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پاتوق مقالات شما