گاه از خود می پرسم: پس چه هنگام کاسه ها، از این آب های روشن پر می شوند.
راستی چه هنگام؟
کار من تماشاست و تماشا گواراست.
من به میهمانی جهان آمده ام و جهان به میهمانی من.
اگر من نبودم، هستی چیزی کم داشت.
اگر این شاخه بیدِ خانهِ ما ، هم اکنون نمی جنبید، جهان در چشم بِراهی می سوخت.
همه چیز چنان است که می باید.
آموخته ام که خرده نگیرم.
شگفتی را دوست دارم و پژمردگی را هم.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: