توان حرکتم نمانده است، این روزها و شبها خستگی چون مهمان ناخوانده ای بر روحم خیمه زده است، گویی در هر قدم صدای شکستن دلم طنین انداز میشود، در دلم جز مشتی خاطرات چه پس انداز میشود؟! دلم محرم راز میخواهد، در این دقایق بی کسی همراهی یک ساز میخواهد، دلم گوشی میخواهد بهر رازونیاز، اجابتی شاید حتی در حس گنگ نماز، افسوس که محبتم حراج شده است، آبرویم برای دیگران کماج شده است، تردید در ذهنم پرنده ای گذراست، میدانم عاقبت میرسد زمانی کز نو اشک در چشمهایم رهاست...
باورم نیست خیانتت، من که دادم دل را امانتت
باورم نیست نشان شجاعتت، امروز که چنین گشتم مقهور عداوتت
باورم نیست این باشد رسالتت، بد نمودنت باشد نشان از حمایتت
باورم نیست صداقتت، این چنین سخن گفتن باشد نهایتت
باورم نیست صدق حکایتت، شکستن من باشد دلیل رضایتت
باورم نیست چنین کذبی باشد به حکم عادتت، که چنین کلامی نباشد نشان از نجابتت.
***
پیوست: نگاهی در پس نقاب، تفنگی پنهان در دل خشاب، افسوس که در قلبت نبود آرزوی یک ثواب، هرچه دیدم بود تلخی ای که بودش مرا خطاب...
نظرات شما عزیزان:
با تشکر از مطالب و عکسهای زیبایتان
برچسبها: