خدایا یه ذره،شایدم بیشتر خسته م...
حالم خوش نیست.... اضطراب دوباره بهم مستولی شده... دوباره پای راستمو دائم تکون میدم و قلبم افتاده تو دیافراگمم... گهگاه خیره میشم به یه جایی و میرم تو فکر... شک نمیکنما ولی محض یادآوری هی به خودم میگم: مگه خدا میشه منو یادش بر... مگه میشه ضایعم کنه؟ مگه میشه عاقبت به خیر نشم؟ مگه میشه آخه؟ من که هرچی گفته میگم چشم! منو که خودش هدایت کرد تو این مسیر! اون لحظه ها که خودش پیشم بود! اصلا خودش شاهده قصدم بد نبوده!خودش دیده همیشه خیر خواه بودم! مگه میشه!! بعد میبینم...نع.... واقعا نمیشه...!!! خدایا شکرت که نمیشه...شـــــــــــــــکر
نظرات شما عزیزان:
حسی است
که باید بــــــی کلام هم لمــــــس شود
برچسبها: